سلام به زمستون. سلام به سرما . سلام به برف. سلام به سفیدی. سلام به یه رنگی. سلام به تو که یه فصل دیگه از زندگیت گذشته اما انگار نه انگار.نمی دونم چرا ما ادما دوست داریم زودتر ساعت ها بگذره و یه روز جدید یه فصل جدید و یه سال جدید بیاد.با این که خودم هم دسته کمی از شما ندارم ولی امروز نشستم و فکر کردم که چرا ما ادم ها قدر این روزهارو نمی دونیم.چرا دوست داریم زودتر سپری شن و برن.یا چرا ما ادم ها دوست داریم زودتر بمیریم با این که میدونیم اگه اسیر خاک ظالم بشیم دیگه نمی ذاره به این دنیا برگردیم. امروز تصمیم گرفتم یه ذره بیشتر قدر این روزها و این لحظه ها رو بدونم چرا که اگه رفتن دیگه بر نمی گردن. اما خب چیکار میشه کرد وقتی ادم خودش این روزهارو خراب میکنه دوست داره زودتر تموم شن و زودتر فردا شه.من هم یکی از اون ادم هایی هستم که روزهای خوب زندگیم رو با دستای خودم خراب کردم و حالا توی جهنمی از خاطرات گذشته دست و پا می زنم.خیلی دوست دارم گذشته رو فراموش کنم تا بتونم راحت تر به فردا برسم،اما چه کنم که فراموش کردن اون روز ها برام خیلی سخته.باورتون میشه خودم هم نمی دونم دارم چی مینویسم.اصلا نمی دونم راجع به چی می نویسم فقط میخوام بنویسم.بنویسم و راحت شم.همین. ممنون از این که باز هم حرف های بی سر و ته منو خوندید. نظر یادتون نره. بای.
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |